بنام خدا
روزی مردی جان خود را به خطر انداخت تا جان پسر بچه ای را که در دریا در حال غرق شدن بود نجات دهد...
اوضاع آنقدر خطرناک بود که همه فکر می کردند هر دوی آنها غرق می شوند و اگر غرق نشوند حتما در میان صخره ها تکه تکه خواهند شد !
ولی آن مرد با تلاش فراوان پسر بچه را نجات داد...
آن مرد خسته و زخمی پسرک را به نزدیک ترین صخره رساند و خود هم از آن بالا رفت.
پس از مدتی که هر دو آرامتر شدند ، پسر بچه رو به مرد کرد و گفت:
از اینکه به خاطر نجات من جان خودت را به خطر انداختی متشکرم.
مرد در پاسخ گفت:
نیازی به تشکر نیست. فقط تلاش کن طوری زندگی کنی که زندگیت ارزش نجات دادن را داشته باشد!
سخن روز : انسان مجموعه ای از آنچه که دارد نیست ؛ بلکه مجموعه ای است از آنچه که هنوز ندارد، اما می تواند داشته باشد ... دیل کارنگی
بنام خدا
جوان ثروتمندی نزد عارفی رفت و از او اندرزی برای زندگی نیک خواست... عارف او را به کنار پنجره برد و پرسید: چه می بینی؟
گفت: آدم هایی که می آیند و می روند و گدای کوری که در خیابان صدقه می گیرد
بعد آینه بزرگی به او نشان داد و باز پرسید: در آینه نگاه کن و بعد بگو چه می بینی؟
گفت: خودم را می بینم !
عارف گفت: دیگر دیگران را نمی بینی !
آینه و پنجره هر دو از یک ماده ی اولیه ساخته شده اند : شیشه
اما در آینه لایه ی نازکی از نقره در پشت شیشه قرار گرفته و در آن چیزی جز شخص خودت را نمی بینی
این دو شی شیشه ای را با هم مقایسه کن :
وقتی شیشه فقیر باشد، دیگران را می بیند و به آن ها احساس محبت می کند.
اما وقتی از جیوه (یعنی ثروت) پوشیده می شود، تنها خودش را می بیند
تنها وقتی ارزش داری که شجاع باشی و آن پوشش جیوه ای را از جلو چشم هایت برداری، تا بار دیگر بتوانی دیگران را ببینی و دوستشان بداری...
سخن روز : اگر میبینی کسی به روی تو لبخند نمیزند علت را در لبان فرو بستهء خود جستجو کن. دیل کارنگی